روز مادر گذشت :) سهشنبهی هفتهی قبل بعد از کار رفتم مرمریان. بازم اشتباه قبل رو کردم و با سیستم حملونقل عمومی برگشتم که منجر به درد عضلانی شدید دستهام شد. خامه پنج کیلویی بود و شکلات و چیزمیزای دیگهم بود و غذایی که برده بودم سر کار هم تو کیفم بود و... پنجشنبه شب همه خونهی خواهرم بودن. من نرفتم و نشستم کیکها رو پختم. عسل هم شب خونهی ما موند و فردا با کمک عسل کیک و چیزکیکها رو درست کردم. اینکه آدم یه بردست داشته باشه که هی اُرد بده و خودش هی از جاش بلند نشه خییییلی خوبه :)
برای این کیک هیچ ایدهای نداشتم واقعا. قبلا از یه مدت قبلش هی بهش فکر میکردم و تصمیم میگرفتم چه طرحی بزنم، ولی این بار ذهنم خالی بود. نهایتا شد همین کیک ساده و دگر هیچ :| بیستویک عدد چیزکیک هم درست کردم تو این ظرفای کوچیک آمادهی قلبیشکل. عکس نگرفتم. کیک هم یادم رفته بود عکس بگیرم، لحظهی قبل از بردن سر میز یادم اومد و یه لحظه سریع گرفتم و بردم. از عکس گرفتن خصوصا جلوی بقیه اصلا خوشم نمیاد.
اون شب یه روسری زرررد پوشیده بودم :) پدربزرگم در مراحل اولیهی دمانسه و تازه هم اومده پیش ما. من داشتم کیک رو میذاشتم رو میز که یهو پدربزرگم برگشت گفت این تسنیمه؟؟؟ گفتن آره. گفت آماشاءالله، چقدر خوشگل شدی امشب! و چند بار هم تکرار کردن. منم همونجا ذوب شدم رفتم تو زمین :)) شوهرعمه و شوهرخواهر و اینام نشسته بودن. البته اونا خودشون چشم داشتن و میتونستن مقدار خوشگلی و زشتی هر کسی رو شخصا ارزیابی کنن و منم اگه میخواستم میتونستم اون روسری جیغ رو نپوشم، که البته مشکلی نداشتم، ولی اینکه در یک لحظه یه کسی یا چیزی توجه همه رو به آدم معطوف کنه خب سخته دیگه :))
فاطمه سادات بسیار دختر ذوقیشوقی و البته از بدو تولد پرعشوهای هست :) خیلی به ظاهر هر چیزی اهمیت میده. زیبایی براش خیلی مهمه و خب ما نمیدونیم چطور از تو خانوادهی ما همچین موجودی دراومده :)) دوشنبه پنج ساله شد. برای تولدش از مدتها قبل کیک عروسکی، کیک باربی، کیک سیندرلا، کیک عروس یا هر اسم دیگهای که داره تو ذهنم داشتم. یک ماه پیش رفتم برای این کیک دنبال عروسک گشتم. اون چیزایی که تو فیلما آدم میبینه و تو ذهنش نگه میداره رو که پیدا نکردم، اونایی که موهای افشون و میزامپلیشده و چشمهای چشدرآر و دستهای فلان و دستکش و اینا دارن. یه عروسک خیلی معمولی پیدا کردم که به درد کیک بخوره. البته عروسک زیاد بود، ولی باید سایزش مناسب میبود و حاشیه هم نمیداشت. مثلا یکی بود با کمد و لوازم آرایش و این قرطیبازیا که بالای دویست قیمتش بود :) دیگه این عروسکه رو به قیمت بیست تومن خریدم، هیچی هم بجز دو انگشت پارچه تنش نبود :))
شنبه صبح شروع کردم کیکها رو درست کردم. گذاشتم تو یخچال سرد بشه. برش زدم. ظهر هم خامهکشی کردم. حالا عدل همون لحظهی شروع خامهکشی مصادف شد با لحظهی ورود مهمان. خانم مهمان هم لحظاتی چند بر بالین من و عروسک و کیک حاضر شد و یهکم بهبه و چهچه کرد. ولی خب دلم میخواست بهش بگم میدونم الکی دارین تعریف میکنین، اینو نبینین بابا، این قراره تبدیل به یه پرنسس بشه. یا بهش بگم شمارهتونو بدین عکس آخر کارم براتون بفرستم که تصورتون از کیک خونگی در حد این صحنه نباشه :)) دیگه یه خامهکشی نازک اولیه رو کردم و گذاشتم تو یخچال و عصر رفتم سر کار. فرداش باید صبح میرفتم سر کار و به همین خاطر صبح زود بلند شدم. گاناش درست کردم و گاناشکشی هم کردم. اینم با قطر کم، چون بههرحال خامه باشه، گاناش باشه، باترکریم باشه، هرچی باشه با فوندانت روش بعدا برداشته میشه و حیفم اومد خامه و شکلات به اون خوشمزگی رو حیف کنم. کلا لایههای وسط هم خامه زیاد نزدم. والدین گرام کمخامه میپسندن. دوباره گذاشتم تو یخچال و رفتم سر کار و عصر برگشتم. خواستم کارمو ادامه بدم، دیدم قراره یه نفر بیاد برای حجت به خاطر دیسک کمر، طب سوزنی و فیزیوتراپی و اینا انجام بده. خودش از نمیدونم کجا پیدا کرده بود طرف رو و به منم نگفته بود، درحالیکه تو خونه این کارا با هماهنگی من انجام میشه 😁 اومد انجام داد و من تمام مدت با یه نگاه شکآلود! بالاسرش نشسته بودم و منتظر بودم دستش بلرزه، سوتی بده یا کار غیرطبیعیای بکنه :)) اون رفت و من اول چیزکیک رو آماده کردم، چون باید چند ساعت میرفت تو یخچال. بعد رفتم سروقت فوندانتها. بهقول هدهد رنگهام خیلی تیز و تندن. اگه یهکم ملایمتر و یواشتر و کمرنگتر و چیچیتر بودن بهتر بود. ولی چیزی بود که پیدا کرده بودم. میشد و باید با فوندانت سفید ورز میدادم که کمرنگ بشه، ولی انقدر سفت بودن خمیرها که دستدرد شدم، دیگه توان ورز دادن بیشتر نبود و فوندانت سفیدمم اونقدر زیاد نبود. خیلی واقعا سفت بودن. میدونستم یه چیزی هست بهش اضافه کنی نرم میشه، ولی یادم نبود اون چیز روغنه یا آب و حوصله نداشتمم برم سرچ کنم. پس به سزای این تنبلی حسابی دستدرد شدم :)) ابزار فوندانت رو تازه خریدم و باید یه مدت باهاشون کار کنم دستم بیاد هر کدوم برای چه تزئینیه. خلاصه چند ساعت باهاش سروکله زدم تا شد این عکس پایین:
خیلی هم قصد قرینه دراومدن نداشتم، یهکم بهمریختگی دامن رو میخواستم داشته باشه. به نظرم بیشتر چیزا غیرقرینهشون قشنگتره. اما این انگار قرار بوده قرینه بشه و درنیومده.
وقتی بردم خونهی خواهرم، فاطمه سادات اصلا اولش متوجه نشد اینی که دستمه کیکه :)) امیرعلی هم پرسید خاله خودت درست کردی یا از بیرون گرفتی؟ گفتم نظر خودت؟ گفت به نظرم خودت درست کردی :)
از مراحل کار هم دوست داشتم عکس میگرفتم برای خودم، ولی نشد. فقط اینا چهار سایز قالبیه که استفاده کردم. شاید بعدا لازمم شد. قالب مشکیه رو هیچوقت استفاده نمیکردم. یادم باشه کیک و شیرینی تو قالب و سینی مشکی، زیرش زود میسوزه. یا باید بذارم طبقات بالاتر یا دما رو بیارم پایین یا به هر طریقی زمان پخت رو کاهش بدم.
یه واقعیتی رو بگم اینکه من از نتیجه واقعا ناراضی بودم. ربطی به ایدئالیست بودن نداره. توقعم این نیست که کارم خیلی حرفهای باشه همین الان، ولی به نظرم باید تمیزتر درمیآوردم. یعنی خب نباید کار سختی باشه، نمیدونم چرا نشد :|
اینم چیزکیکی که درست کردم و خیلی ازش خوشم اومد:
قبل از این، اولین و آخرین چیزکیکی که درست کردم، برای هفت هشت سال پیشه. از حالت لرزونش خوشم نمیاومد، دیگه درست نکردم. این بار دستوری که داشتم، قسمت پنیریشو نصف کردم، چون به نظرم یه ذره بیسکوییت و یک عالمه پنیر و خامه متناسب نیست. پنیر هم فقط پنیرخامهای زدم و ماسکارپونه استفاده نکردم دیگه. از طعم ژلهی پرتقال هم خوشم اومد، با اینکه خود پرتقال و آب پرتقال رو دوست ندارم. خلاصه اینم رفت جزء فیوریتام :)
روز آخر شهریور تولد امیرعلی بود. مامان و باباش قصد نداشتن براش تولد بگیرن. ولی من چون کادومو جلوجلو خریده بودم نمیتونستم اینو بپذیرم. فلذا بر آن شدم که خودم براش تولد بگیرم 😁 به خواهر برادرا اطلاع دادم و بعدشم به خود خواهرم :)) خواهرم خیلی سعی کرد منصرفم کنه، ولی خب نتونست. اینطوری شد که تولد تو خونهی ما برگزار شد :) اینم کیک تولد هشت سالگی جناب امیرعلیآقای گل ❤
+ کلا حوصله و هنر عکاسی ندارم. جدیدا بیشتر هم شده بیحوصلگی و بیهنریم. اینم قصد نداشتم اینجا بذارم. آخه چیز متفاوتی هم از کارای قبلی نیست. اما خب این هفته تولد فاطمه ساداته و عکس کیکی که قصد دارم درست کنم رو میخوام بذارم اینجا، گفتم اینم باشه که بعدها اومدم سر زدم، فکر نکنم فرق گذاشتم و برای امیرعلی کیک درست نکردم :)
پریشب آقای با یه سبد توتفرنگی اومدن خونه و بعد از اینکه مامان همهشو اینور اونور بذل و بخشش کردن، یه چیزی هم تهش واسه من موند که باهاش این کیک رو درست کنم :)
یه کیک چهار لایه با فیلینگ خامه و توتفرنگی.
دیشب هدهد عروس و داماد جدید (مهندس) و فامیل وابسته رو دعوت کرده بود. منم اینو با خودم بردم خونهی هدهد. آخر شب با چای خوردیم و چسبید. بهتر از انتظارم شده بود :)
این کیک رو همکارم برای تولدش سفارش داده بود. در واقع اولین سفارشم محسوب میشه :) البته که من به عنوان کادوی تولد بهش دادم.
کیک شیفون با فیلینگ موز و گردو و شکلات چیپسی بود. عکس رو هم دادم برام چاپ کردن انداختم روش. کیک عکسدار راحتتر از بقیهی مدلها بود. منم که وقت و انرژیم کم بود (به خاطر عروسی برادرم) دیگه این مدل رو انتخاب کردم.
این هم تمرین دیروز: روکش بریلو کاراملی
مسلمه که راضی نبودم. ولی استفاده از قاشق هم فکر خوبی بود :)
این کیک فولچاکلت رو امروز برای امیرعلی و فاطمهسادات پختم :)
چند وقت پیش اتفاقی تو گوگل یه فروشگاه لوازم قنادی جدید تو همین مشهد پیدا کردم که قیمتهای بهتری از بقیهی جاها داره. دیروز رفتم و باز کلی خرید کردم از اونجا. باید برق چشمامو موقعی که خریدهامو جداجدا به آقای و هدهد و بچهها نشون میدادم میدیدید *_*
همیشه دوست داشتم یه بار سبدی تزئین کنم. بیرونش زیاد تمیز درنیومده، ولی برش و خامهی وسطش همونی شده که دوست دارم، صاف و تمیز و تیز.
موقع زدن خامه، انقدر برق رفت و اومد که کلافه شدم. توی خامهش پودر ژلهی آلوئهورا ریختم که آب خامه رو جمع کنه و شل نشه، ولی طعمشو دوست نداشتم. شاید هم باید کمتر میریختم. دفعات بعد باید پودر خامه بریزم.
من اسم این کیک رو گذاشتم کیک ترش، به خاطر طعم خامه و بریلوش :)
برای روز مادر وقت نداشتم خودم کیک درست کنم و از قنادی گرفتیم. با اینکه قنادی خوبی هم بود، ولی کیک خوبی نداد بهمون. دیگه برای روز پدر تصمیم گرفتم هر طوری هست خودم درست کنم. قراره که شب جمعه باشه روز پدرمون :) بنابراین نمیشد روی پنجشنبه حساب باز کرد برای درست کردن کیک. چهارشنبه هم قرار بود کامل درگیر کار اداری و اینا باشم. یک روز کامل هم باید برای تزئین میذاشتم، بنابراین دوشنبه من کیک رو پختم! همینقدر زود :)) البته تمهیدات لازم برای خشک نشدنش اندیشیده شد. کیک شیفون ۱۲ تخممرغی توی قالب ۳۰×۳۰ درست کردم. البته یک اشتباهی مرتکب شدم موقع درست کردنش که یهکم استرس گرفتم. موقع پیمانه کردن آرد، حواسم پرت شد و نفهمیدم سه پیمانه آرد ریختم یا چهار پیمانه (باید چهار پیمانه میریختم). و این حواسپرتی هم باز یادم رفت و بعد از ریختن آرد توی مواد که دیگه نمیتونستم پیمانهش کنم، یادم اومد! چون این کیک رو قبلا فقط یک بار پخته بودم، دقیق یادم نبود غلظت مواد چقدر باید باشه و یهکم نگاهنگاه کردم و آخر تو شک بین سه و چهار، طبق فتوای مراجع، بنا رو بر چهار گذاشتم و فرستادم بره بپزه :))
اول اینقدر بود
بعد اینقدر شد (شیفون خیلی پف میکنه)
کیک که پخت، قبل از رسیدن آقای، بردمش خونهی خواهرم. صبح سهشنبه هم رفتم خونهش و خامهکشی کردم، غافل از اینکه کیک روکش فوندانت رو نباید خامهکشی کرد و باید گاناشکشی میکردم! خب من فقط یک بار قبل از این کیک با روکش فوندانت درست کرده بودم و اونم برای یخچال عروس (خواهرم) بود که اونجا هم خامهکشی کرده بودم و اتفاقا فوندانتش هم شکم انداخت یک روز بعد 😁 میخواستم عصر سهشنبه فوندانتشم بذارم، ولی برام کاری پیش اومد و در عوض کار چهارشنبهم کنسل شد و خدا رو شکر که اینطور شد. چون کیک یک شب دیگه رفت تو یخچال و خامهش سفت شد و حداقل یکم قوامش بیشتر شد برای زیر فوندانت.
امروز صبح زود هم باز رفتم خونهی خواهرم و درحالیکه اونا خواب بودن من شروع به ورز دادن و وردنهکشی فوندانت کردم. انقدر به نظرم راحت بود و خوشم اومد که بار اولی که فوندانت رو در ابعاد ۵۰×۶۰ پهن کردم، روی کیک نذاشتم و هی باهاش شکلهای مختلف درآوردم (به عبارتی خمیربازی کردم ^_^). بار دوم پهن کردم و گذاشتم روی کیک
و ییهو به این شکل درش آوردم :)
میخواستم یه "هپیفادردی"ی چیزی هم بنویسم که متاسفانه مولد حروف درشت نداشتم. جا داره از همین تریبون استفاده کنم و بگم چقدرررر مولد گرونه! مگه چه خبره یه کف دست مولد، ۹۰ هزار تومن؟؟؟
راستش خودم از نتیجهش راضیام و خوشم اومده. تصمیم دارم از این به بعد از فوندانت بیشتر استفاده کنم. شایدم با این قیمتا، یه بار امتحان کنم خودم تو خونه فوندانت درست کنم :) این کیک سه و نیم کیلویی، اگه بیرون میدادم، سیصد به بالا درمیاومد، ولی الان فکر کنم نصف یا دو سوم دراومده برای خودم :)
قرار شده به بقیه نگیم اینو خودم درست کردم. میخوام ببینم کسی میفهمه خونگیه یا نه :)
دیگه بعد این همه غیبت، گفتم حداقل دو تا پست که بذارم :)
کیک انار:
مدت زیادی بود که هی خانوادهی محترم انار میآوردن و میخوردن و من نگاه میکردم. آخه من انار دوست ندارم. یعنی نمیدونم چطوریه که کلا میوههای بهشتی رو دوست ندارم! میوههای بهشتی شامل سیب، انار، انگور و انجیر. عسل هم میوه نیست ولی بهشتیه و دوستش ندارم :| خلاصه اینکه تصمیم گرفتم نذارم سهم انارم به بقیه برسه و یه روز دستبهکار شدم و چند تا انار رو آب گرفتم و با دستور یه کیک معمولی (کیک پست قبل) یه کیک پختم و بهجای شیر توش آبانار ریختم. یه کرم انار هم از پاپیون پیدا کردم و درست کردم که ای کاش نمیکردم، آبانارم حیف شد :( توش نشاستهی ذرت و آبانار و شیر و وانیل و شکر داشت و فکر کنم به خاطر نشاستهی ذرت دوستش نداشتم. نمیدونم اگه بهجاش مثلا پودر کاسترد میزدم خوب میشد یا نه، شاید یهبار با مقدار خیلی کم اینم امتحان کردم.
خود کیک خوب شد، خوشمزه بود، البته هم تو کیک، هم تو کرمش رنگ خوراکی قرمز ریختم، وگرنه رنگ کیک بهخاطر فقط آب انار اینطوری نمیشه.
+ نمیدونم واقعا، بقیه چطوری عکسای قشنگ میگیرن از خوراکیهاشون :(