فاطمه سادات بسیار دختر ذوقیشوقی و البته از بدو تولد پرعشوهای هست :) خیلی به ظاهر هر چیزی اهمیت میده. زیبایی براش خیلی مهمه و خب ما نمیدونیم چطور از تو خانوادهی ما همچین موجودی دراومده :)) دوشنبه پنج ساله شد. برای تولدش از مدتها قبل کیک عروسکی، کیک باربی، کیک سیندرلا، کیک عروس یا هر اسم دیگهای که داره تو ذهنم داشتم. یک ماه پیش رفتم برای این کیک دنبال عروسک گشتم. اون چیزایی که تو فیلما آدم میبینه و تو ذهنش نگه میداره رو که پیدا نکردم، اونایی که موهای افشون و میزامپلیشده و چشمهای چشدرآر و دستهای فلان و دستکش و اینا دارن. یه عروسک خیلی معمولی پیدا کردم که به درد کیک بخوره. البته عروسک زیاد بود، ولی باید سایزش مناسب میبود و حاشیه هم نمیداشت. مثلا یکی بود با کمد و لوازم آرایش و این قرطیبازیا که بالای دویست قیمتش بود :) دیگه این عروسکه رو به قیمت بیست تومن خریدم، هیچی هم بجز دو انگشت پارچه تنش نبود :))
شنبه صبح شروع کردم کیکها رو درست کردم. گذاشتم تو یخچال سرد بشه. برش زدم. ظهر هم خامهکشی کردم. حالا عدل همون لحظهی شروع خامهکشی مصادف شد با لحظهی ورود مهمان. خانم مهمان هم لحظاتی چند بر بالین من و عروسک و کیک حاضر شد و یهکم بهبه و چهچه کرد. ولی خب دلم میخواست بهش بگم میدونم الکی دارین تعریف میکنین، اینو نبینین بابا، این قراره تبدیل به یه پرنسس بشه. یا بهش بگم شمارهتونو بدین عکس آخر کارم براتون بفرستم که تصورتون از کیک خونگی در حد این صحنه نباشه :)) دیگه یه خامهکشی نازک اولیه رو کردم و گذاشتم تو یخچال و عصر رفتم سر کار. فرداش باید صبح میرفتم سر کار و به همین خاطر صبح زود بلند شدم. گاناش درست کردم و گاناشکشی هم کردم. اینم با قطر کم، چون بههرحال خامه باشه، گاناش باشه، باترکریم باشه، هرچی باشه با فوندانت روش بعدا برداشته میشه و حیفم اومد خامه و شکلات به اون خوشمزگی رو حیف کنم. کلا لایههای وسط هم خامه زیاد نزدم. والدین گرام کمخامه میپسندن. دوباره گذاشتم تو یخچال و رفتم سر کار و عصر برگشتم. خواستم کارمو ادامه بدم، دیدم قراره یه نفر بیاد برای حجت به خاطر دیسک کمر، طب سوزنی و فیزیوتراپی و اینا انجام بده. خودش از نمیدونم کجا پیدا کرده بود طرف رو و به منم نگفته بود، درحالیکه تو خونه این کارا با هماهنگی من انجام میشه 😁 اومد انجام داد و من تمام مدت با یه نگاه شکآلود! بالاسرش نشسته بودم و منتظر بودم دستش بلرزه، سوتی بده یا کار غیرطبیعیای بکنه :)) اون رفت و من اول چیزکیک رو آماده کردم، چون باید چند ساعت میرفت تو یخچال. بعد رفتم سروقت فوندانتها. بهقول هدهد رنگهام خیلی تیز و تندن. اگه یهکم ملایمتر و یواشتر و کمرنگتر و چیچیتر بودن بهتر بود. ولی چیزی بود که پیدا کرده بودم. میشد و باید با فوندانت سفید ورز میدادم که کمرنگ بشه، ولی انقدر سفت بودن خمیرها که دستدرد شدم، دیگه توان ورز دادن بیشتر نبود و فوندانت سفیدمم اونقدر زیاد نبود. خیلی واقعا سفت بودن. میدونستم یه چیزی هست بهش اضافه کنی نرم میشه، ولی یادم نبود اون چیز روغنه یا آب و حوصله نداشتمم برم سرچ کنم. پس به سزای این تنبلی حسابی دستدرد شدم :)) ابزار فوندانت رو تازه خریدم و باید یه مدت باهاشون کار کنم دستم بیاد هر کدوم برای چه تزئینیه. خلاصه چند ساعت باهاش سروکله زدم تا شد این عکس پایین:
خیلی هم قصد قرینه دراومدن نداشتم، یهکم بهمریختگی دامن رو میخواستم داشته باشه. به نظرم بیشتر چیزا غیرقرینهشون قشنگتره. اما این انگار قرار بوده قرینه بشه و درنیومده.
وقتی بردم خونهی خواهرم، فاطمه سادات اصلا اولش متوجه نشد اینی که دستمه کیکه :)) امیرعلی هم پرسید خاله خودت درست کردی یا از بیرون گرفتی؟ گفتم نظر خودت؟ گفت به نظرم خودت درست کردی :)
از مراحل کار هم دوست داشتم عکس میگرفتم برای خودم، ولی نشد. فقط اینا چهار سایز قالبیه که استفاده کردم. شاید بعدا لازمم شد. قالب مشکیه رو هیچوقت استفاده نمیکردم. یادم باشه کیک و شیرینی تو قالب و سینی مشکی، زیرش زود میسوزه. یا باید بذارم طبقات بالاتر یا دما رو بیارم پایین یا به هر طریقی زمان پخت رو کاهش بدم.
یه واقعیتی رو بگم اینکه من از نتیجه واقعا ناراضی بودم. ربطی به ایدئالیست بودن نداره. توقعم این نیست که کارم خیلی حرفهای باشه همین الان، ولی به نظرم باید تمیزتر درمیآوردم. یعنی خب نباید کار سختی باشه، نمیدونم چرا نشد :|
اینم چیزکیکی که درست کردم و خیلی ازش خوشم اومد:
قبل از این، اولین و آخرین چیزکیکی که درست کردم، برای هفت هشت سال پیشه. از حالت لرزونش خوشم نمیاومد، دیگه درست نکردم. این بار دستوری که داشتم، قسمت پنیریشو نصف کردم، چون به نظرم یه ذره بیسکوییت و یک عالمه پنیر و خامه متناسب نیست. پنیر هم فقط پنیرخامهای زدم و ماسکارپونه استفاده نکردم دیگه. از طعم ژلهی پرتقال هم خوشم اومد، با اینکه خود پرتقال و آب پرتقال رو دوست ندارم. خلاصه اینم رفت جزء فیوریتام :)
روز آخر شهریور تولد امیرعلی بود. مامان و باباش قصد نداشتن براش تولد بگیرن. ولی من چون کادومو جلوجلو خریده بودم نمیتونستم اینو بپذیرم. فلذا بر آن شدم که خودم براش تولد بگیرم 😁 به خواهر برادرا اطلاع دادم و بعدشم به خود خواهرم :)) خواهرم خیلی سعی کرد منصرفم کنه، ولی خب نتونست. اینطوری شد که تولد تو خونهی ما برگزار شد :) اینم کیک تولد هشت سالگی جناب امیرعلیآقای گل ❤
+ کلا حوصله و هنر عکاسی ندارم. جدیدا بیشتر هم شده بیحوصلگی و بیهنریم. اینم قصد نداشتم اینجا بذارم. آخه چیز متفاوتی هم از کارای قبلی نیست. اما خب این هفته تولد فاطمه ساداته و عکس کیکی که قصد دارم درست کنم رو میخوام بذارم اینجا، گفتم اینم باشه که بعدها اومدم سر زدم، فکر نکنم فرق گذاشتم و برای امیرعلی کیک درست نکردم :)